دائی آرش
سلام نفس مامان
امروز خیلی دلتنگم برای دائی آرش_ چند روزه که رفته تهران کار کنه _هنوز خیلی کوچیکه میدونی زندگی مادر من اونو بیشتر از تمام دنیا دوستش دارم خیلی مهربونو و خوبه فقط ١٥ سالش بود که مامانمون رفت پیش خدا و من شدم مامانش هیچوقت به چشم برادر بش نگاه نکردم همیشه مثل ١ مادر مراقبش بودم اونم پسر خیلی خوبی بود. حتی وقتی دانشجو شد اجازه می داد من لباس پوشیدنشو کنترل کنم میدونم اینکارو برای راضی نگه داشتن من میکرد حالا مثل ١ مرد با ابهت و خودساخته شده از همون دوران دبیرستان کار میکرد تمام خرج تحصیلشو خودشو فراهم کرده هیچوقت مثل هم سن و سالاش ندیدم صبح ها بخوابه حتی جمعه ها هم توی تابستون کار میکنه - حالا خودت بعدا میبینیش و مثل من عاشقش میشی همه نوه های خانواده مون دائی آرشو خیلی دوست دارن اونم خیلی خیلی دوستتون داره هر روز بش زنگ میزنم اونم حال تو رو میپرسه میگه : اون پسر با معرفته چطوره ؟چند روزه که ندیدمش انگار ١ تیکه از وجودم گم شده ولی باید تحمل کنم چون باید بزارم سر پای خودش بایسته دوست دارم چشمات شبیه اون بشه دوستتون دارم - مامان فرزانه